از همه جا شکلک برا نی نی هامون

سلیمان فرزند داود

یکی از جذاب ترین تعبیرات " نفس و عشق " ، قصه دیو و سلیمان است که از دیرباز در ادب پارسی به اشاره و تلمیح از آن یاد شده است . قصه چنین است که سلیمان فرزند داود ، انگشتری داشت که اسم اعظم الهی بر نگین آن نقش شده بود و سلیمان به دولت آن نام ، دیو و پری را تسخیر کرده و به خدمت خود در آورده بود ، چنانچه برای او قصر و ایوان و جام ها و پیکره ها می ساختند (قرآن / سبا / ١٣) . این دیوان ، همان لشکریان نفسند که اگر آزادباشند ، آدمی را به خدمت خود گیرند و هلاک کنند و اگر دربند و فرمان سلیمان روح آیند ، خادم دولتسرای عشق شوند. روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزکی سپرد و به گرمابه رفت . دیوی از این واقعه باخبر شد . در حال خود را به صورت سلیما...
24 بهمن 1391

پیامبر و ناراحتی شیطان!

بسم الله الرحمن الرحیم روزی پیامبر(ص) شیطان را در مسجد الحرام دید، پیش او رفت و گفت: «ای نفرین شده، چرا ناراحتی؟». شیطان گفت : «از دست تو و امت تو ناراحتم». حضرت فرمود :«چرا از من ناراحتی؟» شیطان گفت : «چون این همه تلاش می‌كنم كه مردم را گمراه كنم،ولی تو در قیامت از آنها شفاعت می‌كنی و تمام زحمات مرا به هدر می‌دهی،به همین جهت با تو دشمنم و از تو بدم می‌اید». حضرت فرمود: «از دست امتم چرا ناراحتی؟» شیطان گفت : امت تو خصوصیاتی دارند كه امتهای دیگر ندارند: اول: وقتی به هم می‌رسند،سلام می‌كنند؛سلامی كه اس...
16 بهمن 1391

BMW

تو ترافیک گیر کرده بودیم که یه BMW اومد بغلمون, به بابام گفتم بابا یه دونه از این بی ام و ها بگیر، بابام گفت ماشین ماشینه دیگه چه فرقی داره..؟ ببین الان هم ما تو ترافیک گیر کردیم هم این یارو....!! من : یعنی خداوکیلی تا حالا اینجوری قانع نشده بودم ...
15 بهمن 1391

حسنی نگو بلا بگو تنبل تنبلا بگو

توی ده شلمرود    حسنی تک و تنها بود٬   حسنی نگو بلا بگو   تنبل تنبلا بگو    موی بلند٬ روی سیاه     ناخن دراز٬ واه واه واه!!! توی ده شلمرود    حسنی تک و تنها بود٬   حسنی نگو بلا بگو   تنبل تنبلا بگو    موی بلند٬ روی سیاه     ناخن دراز٬ واه واه واه!!! نه فلفلی٬ نه قلقلی٬          نه مرغ زرد کاکلی٬   هیچ کس باهاش رفیق نبود.                         تنها روی سه پایه   ...
13 بهمن 1391

خروس نگو یه ساعت

زمستون و تابستون صبح سحر خروسخون پر می زد از تو لونه رو پشت بوم خونه قوقولی قوقو بیدار شین مشغول کار و بار شی گاوه می گفت : "ما" باز که تویی وا! ن زمستون و تابستون صبح سحر خروسخون پر می زد از تو لونه رو پشت بوم خونه قوقولی قوقو بیدار شین مشغول کار و بار شین گاوه می گفت : "ما" باز که تویی وا! بزیه می گفت: "بع" بذار بخوابیم، نع! سگه می گفت: "عو عو" مردم آزار هو هو! مرغه می گفت: قدقدقدا شلوغ نکن تو رو به خدا! الاغه می گفت: "عرُ عرُ عر"، امان از این بوق سحر! اما بازم خروسه می گفت: قوقولی قوقو صبح داره میاد به همه بگو. بالاخره ی...
13 بهمن 1391
1